آهوی مشک بوئی ، از کوی من گذر کرد
از خود مرا در آورد و ز خویش بر حذر کرد
بر اوج فکر وذهنم ، آهو جستکی زد
بر جسم مرده دل ، آهو دستکی زد
آهو کمند من را ، در صید خود نظر کن
از پاره کردن دام ، آهو دمی حذر کن
آهو نکرده صیاد ، قصدی بکشتن تو
زینت به باغ دل هست ، مقصود بردن تو
آهو چشم شهلا ، از من دریغ منما
بنشین دمی کنارم ، حل کن تو این معما
آهو باغ دل را ، با عشوه ای صفا ده
از مشک جانفزایت ، دل مرده را شفا ده
بگذشته عمر من در ، پائیز و در زمستان
اینک بهار آمد ، سر سبز گشته بستان
آهو بیا به باغ و ، این بستان صفا ده
زنگار دارد این دل ، آئینه را جلا ده
آهو کمند زلفت ، دامی به پای دل شد
از سر بزیری تو ، صیاد هم خجل شد
آهو مشو پریشان ، از شور و شوق صیاد
او که نکرده صیدی ، در عمر رفته بر باد
آهو این دل من ، اندازه جهان است
صیاد ماهر من ، صیاد این جهان است
آهو "مهد رود"م ، در گوه و دشت عشقت
جولان نماید اکنون ، سیل آب مهر وعشقت
:: بازدید از این مطلب : 758
|
امتیاز مطلب : 253
|
تعداد امتیازدهندگان : 64
|
مجموع امتیاز : 64